۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

خوشه يك

اشتباه نكنيد. من نمي خواهم ناله كنم. من فقط مي خواهم وضعيت يك خوشه يكي را تشريح كنم. احتمالا شما نمي دانيد خوشه يكي چه جور آدمي است. چون همه اطرافيان شما يا بي خوشه اند و يا خوشه سه اي. راننده آژانس محل آقاي ما بهش گفته بود كه كارگر زحمت كش شهرداري محلشان از او خواسته كد ملي اش را اس ام اس كند ببيند خوشه چند است. خودش موبايل نداشته آخر. كارگر زحمت كش شهرداري محله راننده آژانس محل "آقامون" كه بيچاره ترين آدمي است كه آقامون اينا مي شناسند خوشه دويي است.
اما بيچاره ترين آدمي كه ما مي شناسيم كيست؟ او خانمي متشخص است كه براي كمك در كار منزل در هفته يك بار به خانه ما مي آيد. آخه مامان ما از زماني كه زانويش را عمل كرد و دست درد هم گرفت نمي تواند كار منزل بكند. ما هم كه از بچگي گشاد بوديم. اما وقتي آن خانم مي آيد و بچه بيچاره اش را هم كه تازه يك ساله شده مي آورد (او از 4 سال قبل از حامله شدن هم در منازل كار مي كرد) ما هم پا مي شويم كمكش مي كنيم زود كارش تمام شود برود. اين خانم شوهرش هم معتاد و بيكار است و جديدا از زماني كه بچه دار شده و همسرش نمي تواند زياد كار كند خودش هم شغل نظافت ساختمان را پيش گرفته است. اما اين چهارشنبه كه اين خانم به منزل ما آمد مطلع شديم او از خوشه سوم است. كلي از حرصمان گريه كرديم خانوادگي و بعد گفتيم حتما برود اعتراض بزند. خلاصه...
خوشه يكي كيست؟ من يك خوشه يكي هستم. شوهرم مرا ول كرده رفته پي گشت و گذار در بلاد كفر و در چنگال خونخوار استكبار، مع ذالك، دارد طعم نا آشناي آزادي را مي چشد. وقتي كه او رفت ما يك عدد كاهو، 6 عدد خيار، 7 عدد پرتقال و چهار كيلو برنج جاهازمان كه جديدا كرم گذاشته بود ور داشتيم آورديم خانه بابامان. از همان روز اول مريض شديم و افتاديم. شنبه كه شد مجبور شديم كار كنيم چون چاره ديگري نداشتيم. به صفحه خالي كه پول نمي دهند. اما به هر جا زنگ زديم به بن بست خورديم و چون مريض احوال بوديم، با اينكه شب 9 ساعت خوابيده بوديم در طول روز دو بار ديگر و هر بار دو ساعت خوابيديم. بعد مامانمان گفت: دو عدد تخم مرغ را نيمرو كنم با نمك فراوان بخوري حالت جا بياد؟ ما قبول نكرديم بخوريم. به طور ناگهاني فشارمان را گرفتيم ديديم 15 روي 9 است. ما كه هميشه فشارمان 9 روي 5 است! خوب شد تخم مرغ شور نخورديم.
يكي ديگر از علايم خوشه يكي بودن ما اين است كه در خانه پدري پكيج نداريم و يك خانه بزرگ سه خوابه را با شومينه گرم مي كنيم. البته فكر مي كنيم گرم مي شود ولي در واقع هميشه داريم يخ مي زنيم. وقتي كه ما رفتيم توي اتاق سرد تا به اينترنت وصل شويم، و ديديم شوهرمان هنوز شماره تلفن خونه خواهرش رو واسه ما نفرستاده، خيلي عصباني شديم. اما بعد بابامون مارا از اتاق بيرون كرد و گفت بيا بيرون بذار عمه ات بخوابه. آخه وقتي كه ما عروسي كرديم عمه مون اومد مهموني و توي اتاق ما او را اسكان دادند. وي هنوز در مهماني به سر مي برد. بيچاره عمه گفت من خوابم نمياد اما بابامون به زور به ما گفت بيا بيرون و ما بي جا و مكان شديم. تا اينجا ما يك زن تنها هستيم كه مريض است و مسكن ندارد و بايد براي در آوردن خرجي كار كند اما منابع آگاه با او همكاري نمي كنند. بيشتر هم هست. بچه خواهرمان وقتي كه ما را آواره ديد رفت يك ميز عسلي آورد و لپ تاپ ما را گذاشت روش و اون يكي بچه خواهرمان رفت صندلي حموم رو آورد و گفت بشين رو اين و اينگونه آن دو براي من يك ميز كامپيوتر طراحي كردند. اما ما سردمان است و مريضيم و توانايي جسماني كار كردن را نداريم و فشارمان 15 روي 9 است و جاي خواب نداريم.
ايضا من اصلا فكر نمي كنم كه با نمك هستم و اين پست را صرفا براي بهبود شرايط روحي مي نويسم. يك دختره توي خوابگاه بهمان ياد داد هر وقت دپرس شديم و احساس تنهايي كرديم 10 بار تكرار كنيم كه انقزه هستن دل به من بستن! واقعيت امر اما، اين است كه من يك خوشه يكي هستم كه ميز كامپيوترش ميز عسلي و چهارپايه حمام است و بايد پشت همين ميز كامپيوتر حدود 7 هزار كلمه مطلب بنويسم.