۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

سوگ سبز

اي آيت الله العظمي
روحت شاد كه شرفت رو به قدرت نفروختي! من بر خلاف پدرم - كه پيش از انقلاب فكر مي كرد مگر مي شود يك مجتهد وابسته به مال و منال دنيا باشد و به مردم دروغ بگويد- هرگز فكر نمي كردم يك فقيه وابسته به مال و منال دنيا نباشد و به مردم دروغ نگويد. اما تو هم در اون سالهاي سياهي كه توش به دنيا اومدم و هم تو اين سال سبز، يك بار ديگه ثابت كردي كه "تن آدمي عزيز است به جان آدميت، نه همه "كراوات يا عمامه" است نشان آدميت."
روحت شاد. اگر اين رو توهين تلقي نمي كني، برات آرزو مي كنم كه در هاله اي از نور بخوابي.

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

توانايي نه گفتن

عاشق واقعي كسي است كه نه گفتن بلد باشد. او كسي است كه خودش را براي آنكه دوست دارد تكه و پاره مي كند، جر مي دهد، مي كشد اما، بهش نه هم مي گويد.

- من دوستت ندارم، تو دوسم داري؟
- معلومه عزيزم.
- من براي تو وقت ندارم، تو براي من وقت داري؟
- معلومه عزيزم.
- من بهت زنگ نمي زنم، تو بهم زنگ مي زني؟
- معلومه عزيزم.
- من هواتو ندارم، تو هوامو داري؟
- معلومه عزيزم.
- به خاطر من چادر سرت مي كني؟ (به فلاني راي مي دهي؟ طرفدار فلاني مي شوي؟)
- نه! ريدم به سرت عزيزم!
آهاي دخترها! اين جور عاشقي است، عاشق واقعي. خودش و اعتقاداتش را به خاطر هيچ چيز حتي عشقش نمي فروشد.

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

چيزي شبيه دعا

اينترنتي كه امروز هست ممكن است فردا نباشد. و من همين جوري براي ثبت در تاريخ مي نويسم:
دو هفته از زندگي رسما مشتركمان مي گذرد. او آرام گرفته خوابيده و من با نور شمع و لپ تاپ مي سازم. اين لحظه را هرگز فراموش نمي كنم. اضطراب شديدي دارم. احساس مي كنم صبح فردا "تانك" اولين چيزي است كه خواهم ديد.
وقت كركري خواندن است، مي دانم اما، احساس "گمشده ها" را دارم. "ديگران" كسان ديگري از ما را با خود مي برند آيا؟
آن روزهاي بعد از فاجعه، روزهاي آخر خرداد را مي گويم، هر شب از او مي پرسيدم، شب ديگري هم هست؟ فردا زنده بر مي گرديم؟ اگر آن روزها و شب ها را گذراندم، اگر همان دختركم كه روي ايوان خانه مي ايستاد و موشكباران عراقي ها را بر سر مردم تهران تماشا مي كرد و خونسرد با خمير بربري گل مي ساخت، امشب را هم به صبح مي رسانم.
آمين.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

سه روز عسل

اينجا توي جزيره آزاد، هرجا كه مي روي، از رستوران گرفته تا پارك دلفين ها، همه مجري ها و خواننده ها مهمان ها را دعوت مي كنند به ايستادن و سرود "اي ايران اي مرز پرگهر" را به عنوان سرود آغازگر برنامه مي خوانند (به عنوان سرود ملي در واقع)! جزيره آزادي است انصافا، چون كه توي پايتخت اسم جاويد خليج فارس را به "خليج" تغيير مي دهند تا خز و خيل هاي خاورميانه را دور خود جمع بكنند و بگويند ما خيلي cool مي باشيم!

پي نوشت: ما الآن به مقامي رسيديم كه به جوانكاني كه دختربازي مي كنند به عنوان يك خانم غير جوان متاهل لبخند مي زنيم! قبلا ها معمولا آنها را جر مي داديم!