۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

نون و خون

دیروز یه آقای میانسالی تو خیابونمون، دو لا شده بود و با زحمت بسیار داشت چند تکه نون که کنار سطل آشغال رو پیاده رو افتاده بود رو برداره. چند دقیقه ای کلنجار رفت. من نمی تونستم چشم ازش بردارم. فکر کنم فهمید. به چی نگاه می کردم؟
نمی خوام زر بزنم. اما داشتم فکر می کردم کاش می شد مردم ما نصف ارزشی که برای نون قائلن، برای خون آدم ها قائل بودن. خون هایی که ریخت و خیابون رو فرش کرد. هیچ کس اون خون ها رو جمع نکرد. نصفه شب ماشین آتش نشانی اومد شستشون.