۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

سندرم حاد تولد

بيماري غريبي است اين. شب قبل تولدم هميشه شادم. نشانه اي شايد باشد از اينكه هنوز، با اين ديوار هاي خوني و پوست كبود شهر، زندگي را دوست دارم و اميدم را نباخته ام. روز تولدم، هميشه غمگين مي شوم. و اين غم يك سال ناشي از تنهايي مي شود، يك سال ناشي از مرگ مادر بزرگ و سال ديگر از دوري. هميشه اما يك درد مشترك وجود دارد، بين تمام اين سالها و آن دردي است كه به خاطر از دست دادن يك سال ديگر حس مي كنم، بي اينكه كاري كرده باشم كه به آن افتخار كنم. به شب هاي پنج شنبه مي ماند، شب تولدم و روز تولد شبيه غروب دلگير جمعه است.
دريچه هاي چشمم شل مي شود هميشه، بيست و هشت مرداد، راحت تر از خنديدن گريه مي كنم. پي آرامشي مي گردم كه هيچ وقت نداشته ام. پيدايش نمي كنم. غمي كه هميشه روي دلم سنگيني مي كند دست به گلويم مي برد. يك كمي حالم خوش نيست اما، اين روزها كه مي گذرد به قول قيصر، شادم. شادم كه مي گذرد اين روزها.

پي نوشت: آب هاي گرمي كه اين روزها تويش جولان مي دهي، هم طعم اشك هاي من است؟ دلتنگ نشو. سندرم حاد تولد است اين. مي گذرد. به باد گفته ام از جانب من ببوسدت.

هیچ نظری موجود نیست: