۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

کلا نپرس

آقای دکتر جامعه شناس می گه: خانم، در جامعه ای که به هر طرف می ری ترویج خشونته، همه جا فقر و بدبختی و غمه، زندانه و اعدام،پ ن پ! می خوای صلح و صفا باشه؟ پدر چنین جامعه ای اگر جرایم خشونت بار وجود نداشته باشه، اون وقت باید بیای بپرسی جامعه شناس محترم، چرا اینجا جرایم خشونت بار وجود نداره؟ و اون وقت یه تیم باید تشکیل شه تحقیق کنه که واقعا چرا در چنین لجن زاری جرایم خشونت بار وجود نداره। الان این سوالا رو از من نپرس.

... و من در پرسیدن سوال تجدید نظر می کنم। نمی پرسم چرا آسم و حساسیت به آفتاب، التهاب تقریبا دایمی گوش و سر درد دارم. می پرسم چرا من ام اس ندارم؟ چرا سرطان ندارم؟ چرا سکته نمی کنم؟ اصلا ببخشید چرا من زنده ام؟

با این حجم از درد و غم، و تن و روح همیشه خسته، با این راه مسدود از شش جهت، با سینه ای که انگار تروریست نروژی یک ساعت و نیم بی وقفه بهش شلیک کرده، با قلبی که بعد این همه انفجار، تکه بزرگش یه گلبول سفیده، واقعا من چرا زنده ام؟

آدمیزاد جون سخته کلا. اما جون آدم های افسرده سخت تره. بدن عادت می کنه به درد داشتن. دل عادت می کنه به تکه پاره بودن، روح عادت می کنه به از وسط جر خوردن. و اینجوری می شه که با این حجم درد و غم، من زنده می مونم و آدم های شاد، نه.

هیچ نظری موجود نیست: