۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

هم ذات پنداري

من پرتقال را وقتي كه توي دستگاه آب ميوه گيري له مي شود، پوستش سالم مي ماند، درون مايه اش را مي كشند و تفاله اش مي ماند درك مي كنم. من گوشت را هم درك مي كنم، وقتي كه توي چرخ گوشت، بند از بندش جا مي شود و با لپه قاطي مي شود و هويت گوشت بودنش را از دست مي دهد. من سير را هم درك مي كنم، وقتي كه بعد از رنده شدن جز يك سر سيبيلو هيچ چيز ازش باقي نمي ماند.

سر قلبم از دو روز پيش تا حالا همه اين بلاها آمده. به قول نسرين، كلي خشونت جنسي شده ام. از هزار جنبه مختلف كه به عقل جن هم نمي رسد. اما به عقل بشر مي رسد و در كمال خونسردي اين خشونت را اعمال مي كند و به تخمش هم نيست. هيچ كدامشان نمي فهمند دقيقا چه كار كرده اند. با خودشان مي گويند: حالا يك حرفي زديم ديگه! اگه خوشش نياد، حتما بدش هم نمياد.

اين همه درد فقط به خاطر زن بودن، اگر زن نبودم اين دردها نبود؟ خيلي دلم مي خواهد بدانم مردها چه دردهايي دارند؟

۲ نظر:

نازي گفت...

آنها نقرس مي گيرند و واريكوسل . گاهي هم به خاطر ريزش مو ، اعتماد به نفسشان كم مي شود .

اميد گفت...

1- نازي پرستار بوده سالها، به حرفش گوش كن. مي داند چه مي گويد.
2- حالا چي شده؟ اين همه غصه؟ بدخواه مدخواه داري؟ عكس بده جنازه تحويل بگير.
3- فقط عكس كساني را بده كه يك وقت جنازه ما را ازشان تحويل نگيري. جوانيم. آرزو داريم براي خودمان.